امروز به هر طريقي بود راضيم كردي كه شروع به نوشتن كنم.
دلم مي خواد با يستم روبروت دستا مو بذارم دو طرف صورتت وسرتو طوري كه چشمات دقيقا توي چشمام
باشه قراربدم وبهت بگم:عزيز من يه كمي صبر كن .چرا اينقدر عجله مي كني آخه؟
بعدشم بهت يه لبخند مليح بزنمو آروم سرمو بندازم پايين.
كاش صبر مي كردي...كاش اينقدر بهم اصرار نمي كردي كه از احساساتم برات بگم...
ببين علي جون دليل اينكه الان خيلي تمايلي به اين كار ندارم اينه كه هنوز چيزي قطعي نشده.
اگه يه روز نشه چي؟بعد نميگي چرا اينقدر به من ابراز احساسات كردي؟يكي از دلا يل نگراني من اينه...
ولي خيلي دلم ميخواد احساسات تورو بخونم. چون تو مطمءني كه منو دوست داري ولي من هنوز اينو دقيقا
نميدونم كه آيا همسر آينده من شمايي يا ... ؟ امیدوارم منو درک کنی...